مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

به شكرانه ي بودنت ....

سلام تك گل ِ زندگي ِ مامان و بابا عزيز دلم چند روزي ميشه كه واست ننوشتم و تنها دليلش اين بود كه به شكرانه ي بودنت و سلامتت يه مراسم دعا نذر كرده بودم كه بالاخره پنج شنبه 91/9/9 برگزارش كرديم و براي همين توي هفته ي اخير درگير تداركات اين مراسم بودم ، ضمن اينكه شما گل پسري دوباره مريض شدي ، الهي مامان فدات بشه و چشماي ناز و معصومت كه از شدت تب نيمه باز و بي حال باشه رو ديگه هيچ وقت نبينه .   « شرح مفصل آنچه بر ما گذشت در ادامه ي مطلب » سه شنبه 91/9/7 : صداي پر انرژي يه دوست ِ عزيز " الهه جون مامان يسنا "  رو شنيدم و كلي از صداي پر مهرش انرژي گرفتم . عصر به قصدِ خريد به خيابون رفتيم ، شما گل پسر تازه از خواب بيدار...
11 آذر 1391

COMMENT

امروز توي پست خصوصي يه كامنت از يه دوست عزيز و به قول مهبد آج رضا ( حاج رضا ) دريافت كردم كه بعد از كلي خنده از متن كامنت تصميم گرفتم كه براي اينكه واسه مهبد هم يادگاري بمونه عيناً در زير نقلش كنم و يه مقدار توضيحات اضافه زيرش بزارم كه بقيه خوانندگان وبلاگ هم از متن زير سر در بيارن . كامنت دريافتي : سلام مهدیه خانوم خوبی؟ چرا ناقص نوشتی مگه به من نمیگه حاج رضا؟ چطور جاروبرقی که من یادش دادمو ننوشتی؟؟؟؟ تازه امروز بدون آدامس ،آدامس میجوید خیلیم جالب.تازه قولِ چیپس بش دادم تا اومدم هولم داد گفت رضا چیییییسسس؟؟؟؟ اینارم بنویس بی زحمت. تازشم متتتتتتتییییییییییم من بش یاد دادم. راستی مادر هم میگه. خب دیگه خداحافظ. ♣♣♣...
6 آذر 1391

ايام سوگواري محرم به روايت تصوير

شنبه 4 آذر - تاسوعا يكشنبه 5 آذر - عاشوراي حسيني يه مقاله ي بسيار جالب راجع به اين ايام و نحوه ي پوشش و انديشه ها خوندم كه بيان خلاصه اي از اون خالي از لطف نيست . " در آن مقاله ذكر شده بود مهم طرز فكر و نحوه ي انديشيدن ماست كه به اين مراسم هاي مذهبي رنگ و لعابي ديگر مي بخشد و آنچه بر تن ميكنيم فقط نماد و ظاهر ماست ، ضمناً نويسنده اين مقاله ذكر نموده بود كه ميتوان در اين مراسم ها مشكي پوشيد و عنوان كرد كه براي حسينيان به عزا نشسته ايم و يا زرد پوشيد و بيان كرد كه در خزان نشسته ايم ، می توانیم لباسی سر تاپا سفید بپوشیم .می توان خندید و شادی و پایکوبی کرد و فریاد «شهیدان زنده اند» را سر د...
6 آذر 1391

توانايي هاي مهبد در 17 ماهگي

♥ گل پسرم ديگه همه ي موضوعاتي كه توي صحبت هامون با اطرافيان داريم رو متوجه ميشه و نسبت به همه چيز واكنش نشون ميده ، مخصوصاً اگه مكالماتمون راجع به كارهاي آقا مهبد باشه كه همون لحظه پا ميشه و عين همون كار رو تكرار ميكنه ، گل پسرم اين روزها عاشق تلفن صحبت كردنه و از آنچه آن لحظه بر ما ميگذره براي كسي كه پشت خطه تعريف ميكنه تازه اگه تلفني هم در كار نباشه از دستاش كمك ميگيره . گوشي ِ من رو مياره و ميگه مَمَن ، يعني ميخواد با بابا بهمن تلفني حرف بزنه ، چون بابا بهمن دوباره رفته سفر ، خيلي براش دلتنگي ميكنه و عكسشو تند تند بوس ميكنه ! ♥ به بابابزرگش ( باباي بابا ) ميگه بابو ، عصرها به مامان ميگه مامان باي باي ، بهش ميگم كج...
6 آذر 1391